وبلاگ شخصی میم.مزینانی

مکانی برای دلنوشته ها و داستانهایم...

وبلاگ شخصی میم.مزینانی

مکانی برای دلنوشته ها و داستانهایم...

۹ مطلب با موضوع «دلونشته ها» ثبت شده است

مرا بشناس! من یک احساس حیف و میل شده ام! یک غرور خرد شده،یک دلداده احمق نادیده گرفته شده که زنده خواهد ماند،نفس خواهد کشید و لبخند خواهد زد درست مثل همه ی آدمها! اما کسی که من بعد شاید بتواند دوست بدارد،شاید بتواند وفادار بماند،یا لااقل ادای عاشقها را در بیاورد، ولی هیچوقت عاشق نخواهد شد.مرا بشناس! من یک تمام شده ام که دیگر هرگز به ما شدن نمیرسم،میدانم هرچه بگردم دیگر در این وانفسا خودم را پیدا نخواهم کرد.کاش کمی محتاط تر بودم،آدمهای عاقل و منطقی دلبستن هایشان هم حساب و کتاب دارد و وقتی به کسی علاقمند میشوند و به وصلش نمیرسند بخشی از وجودشان را با رفتن او از دست میدهند،اما منه بیشعور سربه هوا که همیشه قضیه عشق را از منطق جدا میکردم،وجودم را تمام و کمال پیش تو جا گذاشته ام! دیگر فقط از کالبدم پیرجوان پشت پا خورده ای باقی مانده که وقتی در پیاده روها پرسه میزند،پاهایش پی هم می افتد،از زنده بودنش هیچ نمیفهمد،فقط میداند روزگاری دیوانه وار دوستت داشته است....

م.مزینانی

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۷ ، ۰۲:۰۸
مصطفی مزینانیان

عکسها سرشارند از لحظه های باهم بودن و وقتی خاطراتت را در آلبوم ورق میزنی،میتوانند با یادآوری آنها لبخند روی لبهایت بنشانند.اما یک ایراد خیلی بزرگ دارند،آن هم اینکه زمان را در یکجا متوقف میکنند،درست در جایی که همه هستند و همه میخندند،و تو آن دمی به آنها نگاه میکنی که هیچکس نیست،خودت مانده ای و خودت! تویی که پیرشده و دیگر نمیخندد...


م.مزینانی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۷ ، ۱۹:۱۷
مصطفی مزینانیان

عمری پشت خنده هایمان پنهان شدیم!بغض کردیم و خندیدیم،گریه کردیم و خندیدیم،شکستیم و خندیدیم،مردیم و خندیدیم!! وای به روزی که همین لبها را هم نداشته باشیم تا در لاکشان فرو برویم،آنوقت دیگر هیچکس کنارمان نخواهد ماند،در این دور و زمانه نه دیگر کسی وقتش را دارد که درکت کند و نه حوصله اش را دارد که پای درد دلهایت بنشیند...

م.مزینانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۷ ، ۱۹:۰۵
مصطفی مزینانیان

این روزها آنقدر سردرگمم که حساب نبودنهایت از دستم درآمده است. زیبای من حالا که رفته ای،حالا که ساده قلب مرا زیرپا گذاشته ای،خودت بگو میان این همه تنهایی تقصیر را گردن که بیندازم؟! تویی که نمی آیی یا شبی که نمیرود؟! 

م.مزینانی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۷ ، ۰۳:۳۹
مصطفی مزینانیان

همه چیز من باشد برای تو! همه چیز من همان چشمانت که میخندد! همه چیز من همان موهایت که میرقصد! همه چیز من همان صدایت که درون گوشم زمزمه میشود و میان این همه یکی نیست به من بگوید تو که هیچ نداری چرا از کیسه ی خلیفه میبخشی؟!

م.مزینانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۷ ، ۰۳:۰۲
مصطفی مزینانیان

تا به حال شده دل به دریا بزنی بدون اینکه شنا بلد باشی؟!شده زندگیت را قمار کنی در حالیکه خودت میدانی از همان اول بازنده ای!؟ شده روی هیچ حسابی،بدون هیچ منطقی دلت برای کسی که حتی نمیشناسی برود!؟ اگر نشده تبریک میگویم! تو هم اکنون خوشبخت ترین آدم در جهان هستی، تو تابحال عاشق نشده ای! عاشق بدبخت ترین موجود روی کره ی زمین است! همیشه دوست داشتنها و منت کشیدن ها و دلتنگیها برای اوست ، و بی محلی ها، ناز کردنها و پشت پا زدنها برای معشوقه اش!دوست من! دنیا را ببین، پر از غصه است! ناراحت نباش از گرسنگی نمیمیری، هرگوشه و کناری را که زیر رو کنی غمی برای خوردن و دردی برای نوشیدن پیدا خواهی کرد! هر موقع احساس کردی از غصه ها سیر و از دردها مملو شده ای،نزد من بیا تا تو را با یک دستپخت جدید آشنا کنم! بیا تا غم عشقی برایت بپزم که انگشتانت را هم با آن بخوری...


م.مزینانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۷ ، ۰۲:۴۵
مصطفی مزینانیان



درود بر شما شکستهای نامتناهی من!حالتان چطور است؟چند وقتی است به دیدارم نیامده اید،دلم برایتان بدجور تنگ شده!کجایید؟کجایید تا باز مرا برنجانید و آزرده خاطر کنید؟زندگی برایم بدون شما هیچ و پوچ شده،گویی که یک مهره از پازلی کم شده باشد و تصویر حیاتم را ناقص کرده باشد!خواستم بدانید آغوشم برای همیشه به روی شما باز است،هر موقع خواستید پا به دلم بگذارید و هرچه خواستید همراه خودتان مهمان بیاورید،درد،رنج،زخم و از این قبیل دوستانتان را فراموش نکنید!فقط به ناامیدی بگویید پایش را اینجا نگذارد،از این به بعد در قلب من دیگر هیچ جایی برای او وجود ندارد،بگویید دنیا از وجودش خسته شده! بگویید بی زحمت،کمی برود به درک!...

م.مزینانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۷ ، ۰۲:۳۳
مصطفی مزینانیان


کاش آنقدر باهوش بودم که میتوانستم احساس آدمها را از چشمانشان بخوانم! آنوقت دل هیچ نازک دلی را نمیشکستم، به هیچ بی معرفتی دل نمیبستم، به هیچ بی چشم و رویی محبت نمیکردم و عاشق هیچ آدم مغرور و خودشیفته ای نمیشدم! البته خیلی بد بود اگر اینگونه میشد! چرا که دست همه را میخواندم و باید تا آخر عمر منتظر یک انسان کامل مینشستم که هیچوقت نمی آید...

م.مزینانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۷ ، ۰۲:۲۲
مصطفی مزینانیان

لعنت به این صدای دورگه
لعنت به این دستهای زمخت
به این غمهای پنهان شده در لبخند
به این قلبهای شکسته و مغرور
لعنت به این مرد بودنی که فقط
از آن یک نصیحت تلخ نصیبمان شد و بس!
"آرام باش عزیزم ، مردها که گریه نمیکنند!"

م.مزینانی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۷ ، ۰۲:۱۶
مصطفی مزینانیان