وبلاگ شخصی میم.مزینانی

مکانی برای دلنوشته ها و داستانهایم...

وبلاگ شخصی میم.مزینانی

مکانی برای دلنوشته ها و داستانهایم...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان کوتاه» ثبت شده است

عکسها سرشارند از لحظه های باهم بودن و وقتی خاطراتت را در آلبوم ورق میزنی،میتوانند با یادآوری آنها لبخند روی لبهایت بنشانند.اما یک ایراد خیلی بزرگ دارند،آن هم اینکه زمان را در یکجا متوقف میکنند،درست در جایی که همه هستند و همه میخندند،و تو آن دمی به آنها نگاه میکنی که هیچکس نیست،خودت مانده ای و خودت! تویی که پیرشده و دیگر نمیخندد...


م.مزینانی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۷ ، ۱۹:۱۷
مصطفی مزینانیان

عمری پشت خنده هایمان پنهان شدیم!بغض کردیم و خندیدیم،گریه کردیم و خندیدیم،شکستیم و خندیدیم،مردیم و خندیدیم!! وای به روزی که همین لبها را هم نداشته باشیم تا در لاکشان فرو برویم،آنوقت دیگر هیچکس کنارمان نخواهد ماند،در این دور و زمانه نه دیگر کسی وقتش را دارد که درکت کند و نه حوصله اش را دارد که پای درد دلهایت بنشیند...

م.مزینانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۷ ، ۱۹:۰۵
مصطفی مزینانیان